شاعر و نویسنده



هیچ.

یک بی راهه ی مُمتد

یک حس غریب وسرد

 

انگارجهان خالیست

گویی همگی مُردن

 

دردنیای بدون رنگ

درهردومیان بدتر

 

دلهاآشفته ست

بنگر کجاخواهی رفت

 

این چوب دوسرهشتی

یک لحظه نمی ایستد

 

تکرار روزوشب

طاعون پرازخواب است

 

این جنازه ی بی حرکت

روح ازبدنش دَررفت

 

حسش درتوجامانده

دریاب گناهم را

لمس کن دستانم را

 

تنهامایک دِگَر راداریم

بگذارپنهان باشیم

 

هربارکه ماخواستیم،لذت ببریم ازهم

مردم بانگاه بد تیر شدن درقلب

 

سیگارپشت سیگار

چشم ازجهان خسته

 

لطف به آن که نمی فهمد

درکل همه چی مبهم

 

کاش می شددهان هارابست

تاآرامش ازخانه هانرود

 

این لحظه همان فرداست

یک حس پرازتلخی

 

درمیان نقاب های خالی

یک چاقو ازدرون گنجه

 

یک جنازه ی بی روح

این نیست آن آینده

 

پاره شدن شاهرگ

یعنی حکم اجبار اجراشد

 

درآن حق اسمی ناشناس

اوقاتل این مَرداست

 

چاقورابه دستم داد

ریسمان عمرم پاره ست

 

چیز دیگری درمیان نیست

مرگ خاموش راباچشم دیدن

مثل همیشه باورنکردن

 

بازباروشن کردن کبریت

 یک شمع دِگرسوزاندن

✍اسی بخشی زاد


آن کجاومن کجا.

به خدا گفته بودم نشوم مثل همه

من کجاواوکجاوآن کجا

 

چه شده روزگارنمی آیدبه کام ما

چرخش زمین مع میچردبرای ما

 

نشدم مثل همه خودم ماندم

چه عذابی شد،چون همرنگ جماعت نشدم

 

بازتوبگوآن کجا وتو کجا

 توکه شاهی سکوت می کنی چرا؟

 

درجواب بگویم پشت من حرف هاست

نعمتی ست فهم که نداردهرآدم نادان!

 

اسم میگذارند داناست!

اوج میگیردنادان!

 

حال توبگوآن کجاومن کجا؟

✍اسی بخشی زاد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

لباس های لاغری و گن های ساعت شنی فیلم وان Mike کافه فرزانگان پایگاه خبری لرنا سورن شیمی وارد کننده و صادر کننده انواع مواد اولیه شیمیایی فروشگاه فوق تخفیف اوا کالا کافه پارسی | CAFEPARSI بودجه سایت